loading...
دوراهک ویدیو
ALi بازدید : 32 سه شنبه 04 آذر 1393 نظرات (0)

 

رمان دختری به نام سیوابالینک مستقیم

رمان دختری به نام سیوا

پسره چرت فکر کردی التماس تو و اون نگاه آرومت میکنم رفتم توی جلد سیوا پس از جام بلند شدم و رو به گلی و حشمت گفتم برمیگردیم خونه ! اونام بدون کوچکترین حرفی راه افتادند دنبالم موقع رفتن آهو خانوم رو که هنوز سرش روی شونه ی همایون رو با محبت بوسیدم صدای آه کوچکی هم از همایون شنیدم ولی توجه ای نکردمننه کوکب رو هم بوسیدم آهو خانوم - پس همایون چی ؟ مگه برای ناهار اینجا نمی مونی ؟با پوزخندی گفتم نه خونه کمی کار دارم باشه سر فرصت اینقدر لحنم یخ بود که یه بچه هم می فهمیدبا همایون مشکل دارم !و بدون توجه به همایون از خونه زدم بیرون همین که پام به خونه رسید با دیدن فرامرز توی اتاقم خشکم زد فرامرز به عادت همیشه موقع خواب فقط یه شلوارک پاش بود نه چیز دیگه ای به عادت خودم یه بالشت از توی کمد برداشتم و محکم پرت کردم به طرفش میدونستم خوابش خیلی سنگینه و فقط اینجوری بیدار میشه !تا بالشت خورد به سرش از جا پرید و گیج به من که بهش میخندیدمنگاه میکرد با تعجب گفت سیوا خودتی ؟من - نه روحشم این چه طرز خوابیدنه هنوز این عادتت رو ترک نکردی ؟فرامرز - تو کی مرخص شدی ؟ همایون گفت آخر هفته مرخص میشی ؟من میخواستم بیام بیمارستان دنبالت برای مرخص شدنت و برگشتت و همینطور پیروزی مون مهمونی بگیرم !من - اوه لا لا میخواستی همه این کارها ور انجام بدی؟ملافه روی تخت رو زد کنار و از روی تخت بلند شد و اومد سمتم بالاتنه اش برهنه بود باچهل سال سن هنوز بدن پری داشت نمیدونم شاید به خاطر حرفی که توی بیمارستان بهم زده بود یا اینکه نامزد همایون بودم برای اولین بار ازش خجالت کشیدم ناخودآگاه سرم رو انداختم پایین و گفتم میشه بریبیرون تا من لباس عوض کنم ؟فرامرز - سیوا من هنوز همون جوزفم همونی که تا یکسال پیش و این جریانهای مسخره باهاش کشتی میگرفتی ؟سرم رو بالا آوردم و با اخم گفتم اون مال وقتی بود که نمیدونستم بهم نظر داری؟حرفم بهش برخورد و با حرص گفت کی گفته من بهت نظر دارم ها ؟من - پس اون پیشنهاد مسخره چی بود ؟فکر کردی چون بیست سال آمریکا بودی همه چیزت عوض شده ؟ایرانی بودن که عوض نشده من هنوز نامزد همایونم ولی تو به من پیشنهاد ازدواج میدی ؟اومد سمتم و دستم رو آروم گرفت و گفت سیوا تو الان از بیمارستان مرخص شدی حالت هنوز خوب نیست بهتر شدی ؟با هم صحبت میکنیم بهتره به خودت فشار نیاری باشه ؟با حرص گفتم همین الان حرف میزنیم ! در ضمن بهتره یه چیزی هم تنت کنی ؟به عادت خودش وقتی میخواست حرفش رو به کرسی بشونه اخمی کرد و گفت الان نه ! منم با لجبازی گفتم یا الان یا هیچوقت !یه لحظه تا چشمش به صورتم و حالتم افتاد ساکت شد و تا اومدم بپرسم چی شده ؟منو کشید توی بغلش و محکم نگهم داشت از حرکتش شوکه شدم انگار مغزم قفل کرد خواستم از بغلش بیام بیرونکه محکمتر نگهم داشت و با صدایآرومی گفت خواهش میکنم تکون نخور میخوام حست کنم !گیج تر شدم منو توی بغلش کشوند به سمت تخت و نشست لبه تخت خودش رو از من جدا کرد و با چشمهای خیس از اشک زل زد به صورتم و گفت ببخشید یه لحظه با اون حالت فکر کردم مارال جلوم وایستاده !بدون توجه به من روی تخت دراز کشید و منم دستش رو گرفتم و گفتم تو به من پیشنهاد دادی فقط چون یادآور مارالم ؟ساکت فقط نگاهم کرد و دستش رو آورد سمت صورتم و بالبخند تلخی گفت اگه این گونه ها و چشمهای خمار نبود باور نمیکردم که که دختر مارال نباشی !من - هنوز دوسش داری ؟فرامرز - اگه عشق مارال نبود هیچوقت بهت پیشنهاد ازدواج نمیدادم شاید خودخواهی باشه ولی نمیتونم ببینم هم تو هم مارال منو تنها بزارید !من - این که کاری نداره بهتره برگردی ایران اینجا دوباره زندگیت رو شروع میکنی من مطمئنم میتونی دوباره خودت رو پیدا کنی تو هنوز جذابی و خاص شاید برای یه شروع دیگه دیر نباشه !دشتم رو که توی دستش بود کشید به سمت خودشچون انتظار این حرکت رو نداشتم و کمی بی حال بودم افتادم روش خودش هم تعجب کرد و گفت چقدر دخترتو شل و وارفته ای ؟من - معلومه چون یکماه بیمارستان بودم تازه عمل هم داشتم و بعد از مرخصی هم دارم با یه عاشق کله خراب به جای استراحت کردن کل کل میکنم !به شخی شالم رو از سرم کشید که باعث شد موهای وحشتناک گره خورده ام روی سر و صورتش بریزه فرامرز - اوه دختر یادم نبود موهات اینقدر بلند شده ولی چرا اینقدر به هم گره خورده ؟خودم رو از ش جدا کردم و به حالت قهر روم رو برگردوندم ولی با دیدن همایونکه با چشمهای به خون نشسته داشت نگاهمون میکرد یخ کردم و خشکم زد فرامرز هم تعجب کرده ولی با خونسردی از جاش بلند شد و رفت سمت همایون ولی اون فقط با عصبانیت داشت منو نگاه میکرد منم بدون کوچکترین حسی خشکم زده بود وضع من بد نبود وضع فرامرز با اون شلوارک وحشتناک بود نمیدونم چرا قلب پیوندیم دیگه نزد و صحنه آخری که جاوی چشمم اومد درگیری فرامرز و همایون بود و بعد تارکی !چهار ماه بعد ....همایون اگه نمیای من خودم برم سر خاک امرزو پنج شنبه استها ؟ اطراف بهشت زهرا خیلی شلوغه وگرنه منت تو رو نمی کشیدم ! از صدای غرغر مه رو کلافه شده بودم و از توی اتاقم داد زدم به جهنم گفتم صبر کن تا آماده بشم میام !کت و شلوار مشکیم رو پوشیدم و فقط موهام رو سر سری شونه کردم حتی توی آیینه نگاه هم نکردم ببینم خوبه یا نه !سوئیچم رو از کنار تختم برداشتم و روی قاب عکس عشق بی وفام هم یه بوسه زدم و رفتم پایین مه رو حاضر و آماده کنار در سالن داشت عصبی قدم میزد من - اوف من نیمدونم چرا به اردلان زنگ نزدی بیاد دنبالت ها؟مه رو - تو که میدونی اون از قرستون و اینجور جاها خوشش نمیاد !من - مامان غزال کجاست ؟اشاره به اتاقش کرد و گفت داره آماده میشه 1عصبی گفتم حتما تو اصرار کردی بیاد نه ؟اخمی کرد و با حرص گفت نخیرم خودش میگه دوس داره بیاد !نفسم رو ب حرص بیرون دادم و رفتم سمت اتاق مامان تا خواستم در بزنم مامان غزال حاضر و آماده از توی اتاق اومد بیرون من - مامان اگه حالت خوب نیست لازم نیست بیای ! میدونی که فضای اونجا اصلا برات خوب نیست با مهربونی نگاهم کرد و گغت من حالم از تو بهتره راه بیفت به شلوغی نخوریم !از خونه که زدیم بیرون اصلا دوس نداشتم سمت چپ و خونه ای که بعد از مرگ سیوا خراب شده وجاش یه آپارتمان درمیارند ببینم !مامان انگار متوجه حالم شد که مشغول حرف زدن باهام شد تا بهشت زهرا مه رو با مامان حرف میزدند و منم ساکت رانندگیم رو میکردمنمیدونم چقدر توی فکر و خیال بودم که مه رو از پشت زد توی سرم و گفت بابا کجایی داری بهشت زهرا به اینعظمت رو رد میکنی ؟از آیینه اخمی بهش کردم و رو به مامان گفتم شما پیاده بشین من جا پارک پیدا کنم میام !وقتی مامان و مه رو پیاده شدند بدون حرکت پشت فرمون نشستم و ماشین همین جور روشن وسط جاده بود با بوق ماشینی به خودم اومدم و ماشین رو یه گوشه پارک کردم سرم رو روی فرمون گذاشتم و چشمام رو بستم و دوباره اون روز نحس یادم اومدوقتی او مردک لعنتی بهم گفت میخواد به سیوا پیشنهاد ازدواج بده دوس داشتم اینقدر بزنمش تا بمیره ولی به حرمت مارال چیزی بهش نگفتم !وقتی هم که سیوا گفت دوسم نداره و عاشقم نیستفقط از من خوشش میاد گفتم اشکال نداره صبر میکنم بالاخره توی این چندماهی که از محرمیتمون مونده عاشق که نه از ته قلب کاری میکنم که دوسم داشته باشهولی وقتی بعد از بهوش اومدنش فرامرز پیشنهاد ازدواج و بازگشت به آمریکا رو داد سیوا ساکت بود و حرفی از نرفتن یا رد پیشنهادش نزد منم ازش دوری کردم که ببینه ناراحتم و ازش دلخور که چرا یکبار هم به فرامرز نگفت که زن منه و منو دوس داره و اون فقط توی ای سالها مواظبش بوده مثل یه دوست یا حتی یه پدر ! وای اون روز که مامان بعد از رفتن سیوا گفت برمدنبالش و نزارم ناراحت باشه وقتی رفتم که مفصل باهاش حرف برنم تا در رو باز کردم دیدم سیوای من با فرامرزی که نیمه لخت دراز کشیده توی آغوش هم دارند میخندنبا عصبانیت فقط به سیوا که از دیدنم جا خورده بود نگاه کردم و بعد با فرامرز درگیر شدم !و از خونه زدم بیرون و سوار ماشین شدم و با عصبانیت شروع به رانندگی کردم چندباری نزدیک بود تصادف کنم ولی بالاخره وقتی بنزین ماشین تموم شد دیدم یه جای پرت و برهوت وایستادم و از ماشین خودم رو انداختم بیرون و شروع به فریاد زدن کردم و فریادم به هق هق گریه تبدیل شد نه موبایلی همراهم بود نه میدونستم کدوم جهنمی هستم فقط یه چندلیتر بنزین توی صندوق عقب ماشین پیدا کردم و خودم رو تا لب جاده رسوندم و با کمک یه ماشین که تا نزدیک یه پمپ بنزین وسط راه ماشینم رو رسوند از بلاتکلیفی در اومدم وقتی هم که به خونه رسیدم کسی چیزی ازم نپرسید به بهانه سفر کاری رفتم یه قبرستونی که نه عمارت باشه نه سیوا نه فرامرز ولی وقتی بعد از دو هفته برگشتم دیدم خونه سیوا رو خراب کردند تعجب کردم اول فکر کردم زلزله اومده ولی وقتی دیدم نه فقط خونه اون خراب شده و خبری از زلزله تویتهران هم نبوده دلشوره بدی گرفتم !هیچوقت اون روز رو یادم نمیره وقتی وارد عمارت شدم ننه کوکب باد دیدنم زبونش بند اومد هر چی سلامش کردم جواب نداد و دوید سمت اتاق مامان از حرکتش تعجب کردم ولی وقتی مه رو از اتاق اومد بیرون و با دیدنم جیغی کشید و خودش رو انداخت توی بغلم و شروع کرد به گریه ! جوری گریه میکرد که انگار کسی مرده هر چی ازش پرسیدم چی شده چیزی نمی گفت فقط گریه میکرد با عصبانیت سرش داد زدم و گفتم چی شده ؟از فریادم ترسید و خودش رو از بغلم آورد بیرونبا صدای خشداری گفت سیوا مُرد !اول متوجه حرفش نشدم و زدم زیر خنده ولی وقتی دیگه گریه اش بلند شدترس افتاد به جونم نکنه راست بگه و دویدم سمت خونه سیوا ولی با دیدن خرابه و پرسیدن از کارگر اونجا که صاحب این خونه مرده و وارثش برای فروش گذاشتش همونجا از حال رفتم !از اون زمان چهارماه میگذره فوت بابا پیگیری هام رو درباره فرامرز عقب انداخت محض اطمینان بیمارستانی رو که سیوا حالش بد شد و رفت اونجا پیدا کردم اونجام گفتن توی اون تاریخ سیوا آریانمهر که یکماه از پیوند قلبش میگذشت متاسفانه قلبش به خاطر شوکی که بهش وارد میشه توی راه بیمارستان تموم میکنه !و من به معنای واقعی شکستم !با احساس خیسی سرم رو از روی فرمون برداشتم مه رو با خنده مسخره ای یه لیوان آب رو ریخته بود روی من با حرص گفتم این چه حرکتی بود ؟مه رو - یکساعته ما رو علاف کردی خوابت برده ؟بدون توجه بهش خواستم از ماشین پیاده بشم که دیدم مامان داره میاد سمت ماشین رفتم کمکش و سوار ماشینش کردم با شرمندگی گفتم چرا زود اومدین داشتم می اومدم سر خاک ! مامان - نمیخواد پسرم تا تو میخواستی بیای باید سال ایوب رو برگزار میکردیم راستی چرا موهات خیسه ؟چشم غره ای به مه رو رفتم و گفتم از این خانوم بپرس چهل سالش شده هنوز بچه اشت معلوم نیست توی این شلوغی آب از کجا پیدا کرده !مه رو با لبخند بدجنسی گفت آب نه شربت خیرات سر یکی از خاکها پخش میکردند راستی فاتحه یادت نره !دستی به موهام کشیدم و دیدم نه بابا راست میگه نوچ نوچ شده اوف از دست این دختر !مامان - همایون هفته دیگه دادگاه مهتاج و ستار برگزار میشه با علی صحبت کن دست از لجبازی برداره و قبل از دادگاه بیاد ایران دیدن پدرش !من - سعی خودم رو میکنم راضیش کنم !تا خونه مه رو مشخره بازی در میاورد منم بی حوصله به حرفهاش گوش میدادم خودم میدونستم دردم چیه ! یک ماه دیگه صیغه محرمیت من وسیوا تموم میشه ولی سیوای من معلوم نیست کجا خاکه ! بغض بدی توی گلوم بود مامان و مه رو که رسوندم خونه سریع به خاطر چسبندگی موهام یه دوش گرفتم و به هوای مطب و بیماراز خونه زدم بیرونبدون هدف توی خیابون ها میروندم که هوس کردم برم سمت خونه سابق فرامرز و مارال از شب نامزدیم با سیوا دیگه حتی از خیابونشم رد نشده بودم چه برسه به اینکه بخوام از نزدیک برم خونه رو ببینم وقتی به کوچه رسیدم دیدم تمام چراغهای خونه روشنه تعجب کردم ناخودآگاه یه جرقه توی ذهنم زد نکنه فرامرز برگشته از ماشین که پیاده شدم تندی دویدم سمت خونه و زنگ در رو زدم ولی انگار کسی نبود کلافه رنگ رو ول کردم که مردی از توی آیفون داد زد چه خبرته ؟با هول گفتم ببخشید میشه چند لحظه تشریف بیارید پایین !مرد - شما ؟من - با آقای فرامرز کنعانی کار دارم مرد - این خونه رو به بنده فروختن فرمایش ؟من - چند وقته شما ساکن این خونه هستین ؟مرد - چهارماه بازپرسی تموم شد ؟من - شرمنده مزاحم شدم یه سوال دیگه خبر ندارید الان کجان ؟مرد - نخیر الانم بفرما در ضمن دفعه بعد اینجوری زنگ مردم رو نصف شبی نزن !من - ممنون معذرت میخوام ! حسی بهم میگفت فرامرز همین نزدیکی هاست ولی گفتم حتما خیالاتی شدم از اون شب دوباره زندگی بی روح من ادامه داشت ولی احساس میکردم مامان و مه رو حسابی مشکوک شدند حتی اردلان هم مشکوک میزد با خودم گفتم حتمابه خاطر دادگاه مهتاج و ستار عصبی اند !طبق قولی که به مامان داده بودم با علی تماس گرفتم ولی کله شق حاضر نشد بیاد ایران حتی مه رو هم کلی باهاش حرف زد ولی گفت نمیاد هر چی به روزی که منو و مارال محرم شدیم نزدیکتر میشد من عصبی تر میشدم و مامان و مه رو مشکوک تر یک هفته به اتمام مدت محرمیتمون مونده بود که حلقه ای که اینمدت دستم بود رو از دستم درآوردم و گذاشتم توی کمدمو گفتم دیگه میخوام فراموشت کنم !هر چند گلی تمام حرفهای فرامرز رو بهم گفته بود که سیوا ردش کرده و توی اتاق فقط داشتند درباره همین بحث میکردند و قسم خوردفرامرز توی آمریکا و مدتی هم که ایران بوده جلوی اونم اینجوری صبحها میگشته تمام حرفها برام قابل قبول بود جزء حماقت خودم چرا یه لحظه جای عصبانیت به فکر قلب سیوا نبودم ؟شب قبل از سالگرد روزی که محرم شدیممهرو با کارت دعوتی اومد داخل اتاقم و گفت عروسی دوستشه و اونم خانوادگی دعوتش کرده از اون اصرار از من امتناع که نمیام ولی وقتی گفت بهتره بریم تا روحیه مامان غزال عوض بشهخلع سلاح شدم و قبول کردماونم با ذوق رفت تندی یه کاور آورد و گفت اینو به عنوان هدیه برای من خریده چون کسی نیست ما رو زا عزا و چهلم دربیاره هم برای من هم برای مامان هدیه خریده !شرمنده از اینکه ازشون غافل شدم سرش رو بوسیدم و از توی کیفم دو تا تراول صدتومنی در آوردم و دادم دستش و گفتم هر چی میخواد برای خودش و مامان بخره اونم با بوسه ای ازم تشکر کرد و از اتاق رفت بیرون !با خودم گفتم بد نشد اینجوری فکر از اون همه تجدید خاطرات دردناک خلاص میشه !فردا صبحش تا چشمم رو باز کردم گفتم خدایا کمکم کن امروز رو طاقت بیارم برای خودم مرخصی رد کردم و سعی کردم پا به پای مامان و مه رو برای جشن دوستش که تا الان ندیدم ذوق داشته باشم بعد از ناهار یه دوش سبک گرفتم به اصرار مه رو رفتم آرایشگاه هر چند لازم نبود ولی خیلی وقتبود که به خودم نرسیده بودم وقتی راضی از ظاهرم از آرایشگاه اومدم بیرون و رفتم خونه تازه کاور کت و شلوار رو باز کردم که با دیدنفراک سیاه رنگی دهنم زا تعجب باز مونده بوداول نمیخواستم بپوشمش چون عروسی آشنا یا فایمل نبوده ولی چون مه رو خریده بود با خودم گفتم حتما میخواسته با داداشش جلوی دوستاش پز بده ! حاضر و آماده توی آیینه به خودم نگاه کردم دست بردم سمت یقه کتم که صافش کنم چشمم خورد به جای خالی حلقه ای که سیوا برام خریده بود از توی کمد درش آوردم انداختم دست چپم و با ظاهری مثلا خوشحال بعد از دوش ادکلنی که گرفتم رفتم پایین با دیدن مامان دهنم باز مونده بود یه کت و دامن سبز یشمی خوشرنگ پوشیده بود و سرویس مروارید قشنگی هم انداخته بود موهاشم سشوار قشنگی کشیده بود با لحن پر غروری گفتم فذای این خانوم زیبا بشم من چه خوشگل شدی امشب آهو جون میترسم امشب دخترمون رو بدزدند !مامان با لذت نگاهی به سرتا پام کرد و گفتالحق که این دختر خوش سلیفه است خدا کنه خوشبخت بشین !من - اختیار دارین حیلی هم خوش سلیقه نیست این خوش تیپی و خوشگلی منه که به لباس زیبایی داده !صدای جیغ مه رو اومد کخ با حرص گفت نخیرم سلیقه بیست !یه نگاه بهش انداختم ماتم برد یه پیراهن حلقه آستین سوسنی خوشگلتنش بود و موهاش رو هم مدل سیخ سیخی درست کرده بود آرایش لبش بیشتر به چشم می اومد در کل خوشگل شده بود با اخم گفتم این چه دوستیه که اینقدر به خودت رسیدی خوشگل خانوم ؟مه رو - حالا ...با حرفش یاد تیکه کلام سیوا افتادم بیخیال فکر و خیال راه افتادم سمت در و گفتم بریم تا دیر نشده مسیر خیلی دوره ؟مه رو - نه خیلیوقتی سوار ماشین شدیم مه رو شروع به آدرس دادن شد وسط راه گفت باید یه سبد گل بگیریم وقتی به گلفروشی که گفت دسته گل سفارش داده رسیدیم بعد از چند دقیقه معطلی با دیدن دسته توی دستش یخ کردم یه دسته گل رز سفید و قرمز که به شکل s انگلیسی درست شده بود سعی کردم خودم رو جمع جور کنم ولی وقتی به کوچه قدیمی خونه مارال رسیدم نتونستم ساکت و بی تفاوت بمونم من - مه رو چرا اینجا ؟مه رو - وا مگه چیه خوب خونه عروس اینجاست چی شده ؟من - یعنی تو نمیدونی ؟مامان - همایون جان به خاطر من میدونم سخته ولی بزار یه امشب سرحال باشم که پسرم جسارت داره که افکار و خاطرات قدیمی رو از سرش بندازه بیرون !دوس داشتم مه رو خفه کنم دوستش رو خفه کنمپس اونشب که اومدم چرا خونه چراغونی بوده حتما درگیر مراسم بودندوقتی ماشین رو پارک کردم دوس داشتم از همونجا برگردم ولی وقتی نگاه منتظر مامان رو دیدم دستش رو گرفتم و رفتم سمت خونه نفس عمیقی کشیدمو رفتم داخل حیاط ور خوشگل چراغونی کردند تا خواستم میزبان رو ببینم مه رو سریع دستم رو مشید و گفت وای همایون از این سمت نه این قسمت خانومهاست باید از پشت ساختمون بری آقایون داخل هستند !هر چی گفتم خودم میره قبول نکرد وهول دادم سمت ساختمونبا وارد شدنم کمی از سروصداها خوابید و منم تا اومدم سرم رو بالا بگیرم مه رو هولم داد توی یه اتاق و در رو از روم بست از حرکتش تعجب کردم تا اومدم دستگیره رد رو باز کنم صدای چرخش کلید اومد با فریاد گفتم مه رو این مسخره بازی ها چیه ؟مه رو - شرمنده داداش مامورم و معذور فقط ... مرگ مامان غزالبا هم کنار بیاین و همدیگر رو به قتل نرسونید منو و مامان غزال و مهمونا منتظریم !من - بالاخره که من از این اتاق میام بیرون اونوقت تو میشی مقتول !داشتم حرصم رو سر در خالی میکردم که کسی صدام زد !اوه عوض اینکه با در کشتی بگیری یه چرخ به اون سرت بدی جواب تمام سوالات رو میگیری عزیزم !من الان دقیقا خیالاتی شدم و خوابم واین صدای سیوا نبودبرای اینکه به خودم ثابت کنم خوابم یا صدا خیاله سریع سرم رو برگردوندم جوری که باعث شد رگ گردنم بگیره !نه این مکان نداره دختری که جلوم با یه لبخند زیبا و چهره ای نفس گیر وایستاده نمیتونه سیوای من باشه ! یه لباس دکلته سفید که پایین دامنش دنباله داشت و موهای طلاییش که حلقه حلقخ شبیه آبشار تا روی کمر و شونه هاش رها شده بود چشمهای خمارش که برق میزد و لبهای خوشگلش که سرخ بود و آماده چیده شدن !بدون اینکه از خودم اراده ای داشته باشم رفتم جلو و دستم رو دراز کردم سمتش تا دستم به بدنش خورد انگار برق گرفتم نه واقعیه ؟ یعنی ... وقتی حالم اومد سرجام که سیوا رو محکم بغل کردم و به خودم فشارش دادم سیوا - همایون !من - هیسس لطفا خفه شو !بوی خودش بود بوی بدنش موهاش بوی سیوای من سیب زندگی من !لبهام خود به خود پیشونیش رو بوسیدند سیوا - تو رو نمیدونم ولی من از دیدنت خوشحالم !من - یه کلمه غیر از راست بگی همین جا خفه ات میکنم پس بهتره بگی نه من خوابم نه این یه بازی مسخره است ؟سیوا - اول میشه منو ول کنی له شدم !من - نه ! همینجوری بگو تا یه مشت توی صورتت نخوابوندم !سیوا - پس حداقل بشینیم روی مبل دونفره ای که اونجا بود نشستم و اونم نشوندم روی پام و زل زدم به چهره خوشگلش لباش بدجور توی چشم بود ولی من گیج بودم منتظر که هر لحظه از خواب بپرم با حرص گفتم یا حرف میزنی ک این بازی مسخره چیه یا پامیشم از این اتاق میرم بیرون !با نگاه خاصی زل زد توی چشمام و گفت در این اتاق باز نمیشه تا تو حرفهای منو گوش کنی البته اگه نمیخوای دو ساعت دیگه محرمیتمون باطل بشه ! دوس داشتم به جرم شبهایی که عزادارش بودم بزنمش ولی اون سیوای من بود .. یه لحظه خواستم بزنمش کنار ولی یادم رفته بود اون ورزشکار تشریف داره تا زدمش کنار پاش رو جلیو پام گذاشت که باعث شد دوباره بیفتم روی صندلی و خودشم بشینه روی پاهام و دست بندازه دور گردنم سیوا - خوب حالا که تو پشیمون شدی از رفتن من میگم اون روز من حالم بد شد و نیمه جون رفتم بیمارستان وقتی بهوش اومدم ایران نبودم توی بیمارستانی توی آلمان چشم باز کردم وفرامرز به ظاهر نگران بالای سرم بود و گفت حالم اینقدر بد بوده که منو اعزام کردند خارج من خر باورم شد وقتی حالم خوب شد و گفتم میخوام بیام ایران برای تو توضیح بدم فرامرز گفت تو گفتی دیگه حاضر نیستی منو ببینی و چندباری هم زنگ زدم نه مطب نه بیمارستان نه خونه هیچکدوم جواب ندادفرامرزم اصرار که برگردیم آمریکا منم بهش اصلا مشکوک نشدم چون منم اگه تو رو توی اون حالت با کسی می دیدممطمئنا سکته میکردم و عکس العملبدتری نشون میدادم ولی وقتی ازم خواست خونه ایران رو که کنار عمارت آجری هست بفروشم شک افتاد توی دلم و زنگ زدم پرتو اونم گفت که توی ایران همه فکر میکنندمن مُردم ! از دست فرامرز ناراحت شدم ولی از اونجایی که من سیوا هستم شبونه یه نامه نوشتم و کلیه دفترچه حسابهای مارال رو که بعد از مرگش به من میرسید برداشتم و با اولین پرواز خودم رو رسوندم ترکیه و بعد ایران و مه رو و اردلان خیلی کمکم کردند جنابعالیکه معلوم نبود کجا هستی ؟چون مه ور گفت اصلا دنبالم گشتی منم یه تنبیه سیوای کردم و خونه رو کوبیدم و به اردلان گفتم یه گواهی فوت برام درست کنه کهمن اون روز تموم کردم و خودمم کارهام رو سروسامون دادم تا درست روزی که محرم شدیممراسم عروسیمون رو بگیریم الانمکلی خسته ام بهتره بریم پیش مهمونا چون کلی معطل داماد شدند ! چشمکی هم به من زد باورم نمیشد یعنی این سیوای من بود ؟خواستم یگم تمام این مدت باهام داشتی بازی کردی ولی با یادآوری اینکه وقتی کنارم نبود و فکر کردم کرده چه زجری کشیدم مست چشمهای خمارش شدم سیوا - خوب الانم میخوای دوباره فکم رو بیاری پایین ؟ هر چند میدونی که بی جواب نمی مونی ؟بدون توجه به حرف آخرش توی دلم گفتم خدایا شکرت که این معشوق دیوونه رو برام زنده کردی و خم شدم سمت لباش و شروع به بوسیدنش کردم از حرکتم جا خورد ولی بعد از چند ثانیه دستهاش رو دور گردنم حلقه کرد و اونم منو همراهی کرد نمیدونم چقدر توی اون حالت بودیم که صدای در اتاق بلند شد خمار لبام رو از لبش جدا کردم و گفتم بعله ؟مه رو - همایون ؟ سیوا ؟ حالتون خوبه ؟من - آره در ضمن حساب تو رو هم بعدا میرسم !مه رو - سیوا تو خوبی ؟ بابا بیاین بیرون مهمونا بدجور دارند پچ پچ میکنند مامان غزال هم نگرانه ! سیوا - الا میایم , و سریع از روی پاهام بلند شد دستش رو گرفتم و با تعجب گفتم کجا ؟سیوا - خوب معلومه پیش مهمونا !من - برو برو مرده من زنده شده باید تلافی این چهارماه رو دربیارم سیوا - پاشو شب تا صبح وقت داری الانم بهتره بلند بشی ؟من - موندم چرا همون اولی که دیدم نزدم توی گوشت ! آخ که چقدر این مدت منو حرص دادی سیوا - تا تو باشی عشقت رو که یکماه از عملش نگذشته بیهوش توی اتاق ول نکنی !من - اوه خوب بابا تا سنگینی تقصیر ها گردن من رو خم نکردهبریم بیرون که من مفصل باهات کار دارم !وقتی کلیدی از کیف دستی سفیدی که همراهش بود و در رو باز کرد قبل از اینکه از اتاق بریم بیرون دستم رو کشید و گفت همایون !من - جان دلم !سیوا - منو بخشیدی ؟سخت بود ولی زنده اش بهتر از مردش بود با لبخندی گفتم سعی میکنم الان فقط گیجم و خوشحال کهتو زنده شدی !سیوا - یه چیز دیگه هم مونده !من - میشه بعدا بگی ؟ابروهای خوشگلش رو انداخت بالا و گفت نه اگه نگم شبمون کامل نمیشه !من سیوا آریانمهر تو همایون فتاح توکلی اصل رو دوست دارم و عاشقتم هستم و ... تا اومدم چیزی بگم روی پنجه پا بلند شد و لباش رو گذاشت روی لبم و خیلی کوتاه لبم رو بوسید !و ازم جدا شد با شیطنت گفتم نشنیدم چی گفتی ؟اخمی کرد و گفت خیلی مهم نیست میتونیم بریم مهمونا خیلی وقت منتظرند !تا اومد بره بیرون کشیدمش توی بغلم و گفتم شوخی کردم منم عاشقتم خانومی !لبخند بدجنسی زد و گفت اون که وظیفه ته ! و دست تو دست هم از اتاق زدیم بیرون و به همه مهمونهایی که به خاطر من و عروسم سیوا دست میزند لبخند زدیم

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 395
  • کل نظرات : 16
  • افراد آنلاین : 48
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 146
  • آی پی دیروز : 31
  • بازدید امروز : 210
  • باردید دیروز : 81
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 1,312
  • بازدید ماه : 1,312
  • بازدید سال : 14,487
  • بازدید کلی : 81,128